جدول جو
جدول جو

معنی عقل رس - جستجوی لغت در جدول جو

عقل رس
(وَ رَ دَ / دِ)
عقل رسنده. به سن تمییز رسیده.
- عقل رس شدن، در تداول خانگی، به سنی که تمییز نیک از بد توان کردن رسیدن. به سنی بالغ شدن که عقل بر او حکومت کند. به درجۀ مردی یا زنی رسیدن. به سن رشد و تمییز رسیدن. رشد و تمییز بواسطۀ مراهقت یا بلوغ یافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
عقل رس
کسی که به بلوغ فکری رسیده و خوب و بد را تشخیص دهد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِ دِ)
زیب و زیوری چون حلقه ای از گل یا زر و جواهر بر گرد روی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ کُل ل)
به معنی عقل اول است که کنایه از نور محمدی و جبرئیل و روح و عرش عظیم باشد. (برهان) (غیاث). عقل اول از عقول عشرۀ مشائیین. علت اولی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عقل اول شود:
ای سایۀ حق که عقل کل را
زاخلاق تو دایگان ببینم.
خاقانی.
این سخن هائی کی از عقل کل است
بوی آن گلزار و سروسنبل است.
مولوی.
عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد
بس که سنگ تجربت بر طاق مینائی زدم.
سعدی.
، در اصطلاح علم رمل، عقل کل و عقل فقط به معنی طریق است که آن نیز از مصطلحات رمل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به طریق شود
لغت نامه دهخدا
عقل رباینده. زدایندۀ عقل. مذهب العقول
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ رُ)
مخلوطی است از پلی سیلیکات قلیایی آلومینیم و شن اکسید دو فر و، نسبتاً دارای خاصیت قابض میباشد. (درمان شناسی تألیف عطایی ص 455). و رجوع به خاک رس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
قبیله ای است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقل کل
تصویر عقل کل
عقل اول ویسپ آگاه خرد یکم خرد نخست
فرهنگ لغت هوشیار
فاصله ای که بتوان کسی را با فریاد و بانگ بلند متوجه موضوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
مسافتی حدود پنجاه متر مربع
فرهنگ گویش مازندرانی